محمدمیلاد عزیزممحمدمیلاد عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
عشق مائده و علیرضاعشق مائده و علیرضا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

شیرینی زندگیمون محمدمیلاد

درد دل با پسملی

سلام مامانی عزیزم خوبییییی دلم میخواد هی تند تند بیام برات بنویسم ولی اصلا وقت نمیشه امروز 25 شهریور روزای آخر تابستونه 6 روز دیگه پایز میاد فضل برگ ریزون  امروز هشت ماهگیت تموم شد گلم مبارکککککککک پسرم داری بزرگ میشی کم کم یه مناسبت دیگه هم هست  سه سال پیش 25 شهریور منو بابایی عزیز عروسیمون بود روز خیلی خوبی بود و برای منو بابا پراسترس  عروسیمون ظهربود تو خانه معلم آتشگاه خیلی جای باصفاییه تاحالا نرفتی ایشالا میبریمت تا توهم از منظرش لذت ببری پنج شنبه رفتین با خاله های بابایی باغ بانوان خیلی خوش گذشت ولی همش بغلم بودی و میخواستی راه برم از بقیه غریبی میکردی  میبردمت تو تاب کلی کیف میکردی و نمیخواس...
25 شهريور 1393

اولین مروادیدها

سلام فسقل بلای من این ماه ماه پردردسر و اذیت کننده ای بود برات اول ماه هشتم اولین دندونت نیش زد دندون بدجنس خیلی اذیتت کرد همش بهونه میگیری دیروزم دومیش اومد بیرون تو 7 ماهو 27 روزگی برای دومی خیلی بیشتر اذیت شدی غذا نمیخوردی و همش گریه میکردی ولی خداروشکر اینم اومد بیرون تا ببینیم دومی کی میخواد بیاد و دوباره پسملی مامانو اذیت کنه فقط باید خیلی مواظبشون باشی که زود خراب نشن آخه دندون چیز باارزشیه حیفه زود از دستش بدی بعد از کلی سختی کشیدن به خاطر دراومدنشون از کارای بامزت بگم تازگی دست میزنی کافیه صدای یه آهنگ از یه جا بیاد شروع میکنی به دست زدن خودتم گاهی آواز میخونی و باهاش دست می...
22 شهريور 1393

پدر بزرگم

سلام پدر حال ما خوب است اما تو باور نکن دلمان برای دیدارت تنگ است...یادت را به شمعدانیهاپیوند زدم که هیچگاه زرد نخواهد شد همیشه دسته های سبز و پرگل از یادت خاطراتت حرفهایت نگاهت صدای خنده هایت به طاقچه خیالم است چه صبور و مهربان بودی که... پدرم نیست ولی خاطره هایش باقیست      یاد آن قلب پراز مهر و صفایش باقیست مرگ پایان کسی نیست که عاشق باشد    پدرم رفت ولی عشق و دعایش خالیست به یاد همه پدران سفر کرده.... پارسال همین موقع ها بود که فرشته مهربون خونمون پدربزرگ عزیزم به خاطر مشکل کلیه و خیلی چیزای دیگه راهی بیمارستان شدن  خیلی روزای بدی بود با هربار زنگ خوردن تلفن قلب میریخت که ...
28 مرداد 1393

خاطرات و عکسای مشهد

سلام عسللللللللللل خوبی قربون قد و بالات من اومم باکلی عکس و خاطره شمام الان پایین پیش مامان جونتی که تونستم بیام وبلاگتو آپ کنم شیطون بلا اولین عکس از آسمون مشهده        محمدمیلاد وبابایی تو صحن رضوی     هوا خیلی سرد بود شب ها  ببین محمدمیلاد چه شکلی شدههههههههه       اینم خونواده سه نفرمون     محمدمیلاد و مامان مائده     چالیدره     طرقبه     روز آخر و مسجد گوهرشاد ...
23 مرداد 1393

اولین سفرنامه

سلام مسافرکوچولو  زیارتت قبول گل پسرم 5 مرداد رفتیم پابوس امام رضا همراه آقاجان و مامان جون و خاله فاطمه خیلی خوش گذشت انگار به شمام خیلی خوش گذشت توی صف نماز کلی برای بچه ها ذئق میکردی و میخندیدی وقتی نماز جماعت میخوندیم پسرخوبی بودی و ساکت میخوابیدی تانماز تموم بشه البته گاهیم گریه میکردی  وقتی بغلت میکردم و جمعیتو میدیدی که رکوع و سجود میرن کلی ذوق زده میشدی وقتیم داشتیم ربنا میگفتیم فکرمیکردی میخوایم بغلت کنیم کلی عکس برات دارم که بعدا میام و میزارم الان داری همراه من توام تایپ میکنی دیگه نمیشه برات بنویسم ایشالا بعدا با کلی عکس و بقیه خاطرات مشهد میام عزیزم ...
22 مرداد 1393

واکسن 6 ماهگی

25 تیر واکسن 6 ماهگیتو زدیم فندق کوچولو بمیرم برات خیلی دردت گرفت من که طاقت نداشتم ببینم بیرون موندم با مامان جون ملیحه رفتی داخل اتاق  وقتی آمپولو تو پات فرو کرد کلی جیغ زدی 3 روزم تب کردی و تا غذامیخوردی بالا میئردی  خیلی سخت بود این چندروز خداروشکر تا یک سالگیت دیگه واکسن نداری و راحتی البته اگه خدای نکرده مریض نشی و آمپولت نزنن
22 مرداد 1393

بازم غبتتتتتتت

سلام عسل مامانی ببخشید بازم غیبتم طولانی شد آخه وقت نمیکم بشینم سر کامپیوتر باگوشیم که نمیشه عکس بزارم مطلب نوشتنم سخته خیلی الان که دارم برات مینویسم 26 تیر ماهه دیروز واکسن 6 ماهگیتو زدیم و اومدیم خونه مامان جون ملیحه اینبار زیاد تب نکردی آخه شربت استمینونتو 4 ساعت یه بار دادمت پات یکمی درد میکنه دست  پی چپتو تکون نمیدی قربونت برم عکسای ماه 5 و 6 ات روهم نشد برات بزارم  ایشالا به زودی میام و همه رو میذارم یه ملافه میکشم سرت و باهات قایم باشک بازی میکنم  میگم داکی توام یاد گرفتی ملافه رو تز سرت برمیداری و میگی آکی... تو ن 5 ماهو 27 روزگی هم نشستی دیروز خانم تو بهداری میگفت زوده حالا بشینی ولی هرچی میخوابونمت...
26 تير 1393