محمدمیلاد عزیزممحمدمیلاد عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
عشق مائده و علیرضاعشق مائده و علیرضا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

شیرینی زندگیمون محمدمیلاد

خاطرات زایمان

1392/11/2 10:13
201 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامانی میخوام خاطره به دنیا اومدنتو برات بنویسم فدات شم

سه شنبه 24 دی بابا علیرضا ساعت 4 بعدازظهر رفت دنبال مامان ملیحه اومدن خونمون یکمی خونه رو باهم تمیز کردیم شاعت 6 با بابا علیرضا رفتیم بیرون برا من شلوار خریدیم برای بعداز زایمان

ساعت 7 شب شام خوردیم و 7.30 منو بابا علیرضا و مامان مهنازو مامان ملیحه رفتیم بیمارستان 

راس ساعت 8 بود که رسیدیم اونجا و پرونده تشکیل دادیم بابایی انقدر شیطونی کرد که حسابداره غش کرده بود از خنده

وقتی پرونده رو تشکیل دادیم رفتیم داخل بیمارستان یه ساک بهم دادن که وسایل و لباسای من توش بود و یه مولفیکس برای شما دستبند منو تو و گیره بندنافتم توش بود

وقتی رفتیم تو وزنو فشارمو پرستار گرفت بعدش رفتم لباسامو عوض کردمو صدای قلب شمارم شنیدیم

پرستاره گفت تا ساعت 10 شب فقط آبمیوه و مایعات بوخورم

تا صبح اصلا نتونستم بخوابم حالم خیلی حالم بد بود مامان ملیحه میگن هول کرده بودم

صبح ساعت 7 لباسای اتاق عملو پوشیدم و آماده شدم برم برای زایمان

بابا علیرضا و مامان مهنازم اومده بودن پشت در بیمارستان

7.15 رفتم داخل اتاق عملو بیهوش شدم دیگه هیچی نفهمیدم تاوقتی که آوردنم توی بخش 

وقتی داشتن میذاشتنم رو تخت خیلی درد داشتم ولی نمیتونستم بگم چون نیمه هوش بودم

وقتی چشامو باز کردم دیدم تو بغل بابا علیرضایی و انگشتشو محکم گرفتی

تا بغلت کردم انگار خدا دنیا رو بهم داده بود حس فوق العاده ای بود که اصلا نمیتونم توصیفش کنم

فرداش ساعت 9 دکتر اومد بالا سرم و گفت که مرخصم 

بابا علیرضا با بیمارستان تسویه کردو منو شمارو بردن خونه

اینم اولین عکس آقا محمدمیلاد وقتی که به دنیا اومد


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)